هواي گريه دارد باز اين چشمان باراني
كه جا خوش كرده در كنج دلم ابري زمستاني
تو آزاد و رها از هرچه اندوه و غمي، زان رو
چه ميداني ز حال اين من در خويش زنداني
نديدم رنگ آرامش به عمر خود، گمان دارم
سرشتند از ازل تقدير من را با پريشاني
ز بس از كوچه هاي شهر ميگيرم سراغت را
شدم آن عابر شبگرد هر كوي و خياباني
روا كي باشد آري بعد از آن چشم انتظاري ها
مرا در حسرت ديدار خود اينگونه بنشاني
كسي كه نيست او عاشق، بگو ليلا ترين من
كجا دارد خبر از حال مجنون بياباني
خيالت لحظه اي دست از سر من برنميدارد
اگرچه برده اي از ياد من را تو به آساني
نشد آلوده ي رنگ هوس يك لحظه چشمانم
كه عمري عشق ورزيدم ولي با پاكداماني
اگرچه ميروم چون قصه اي از ياد ها، اما
بجا مي ماند از من دفتر شعري و ديواني
اسماعيل مزيدي
قافله
اگرچه لب نگشودي هواي صد گله داري
و از عـبور نگاهـم، چـقـدر فاصله داري
به كوچه هاي تو ديدم هزار و يك دل زخمي
چگونه با دل مردم چنين معامله داري ؟
اگرچه قافله اي از ميان معبر چشمت
يكي نرفته سلامت هزار قافله داري
نگاه مخفي و دزدانه ي تو با دل من گفت:
هنوز هم كه هنوز است قصد غائله داري
ملول شعر چو آتشفشان خويشم و اما
تو در تحمل بغضم، عجيب حوصله داري
از اينكه قبله ي من ميشود هميشه نگاهت
مكن گلايه... كه آنجا فضاي نافله داري
سيد محمدرضا واحدي
كو آتش ات ؟
كو آتش ات اي عشق ؟ دلسردم دوباره
افتادم از چشم همه، طردم دوباره
اين روزها در خلوت دلخستگي هام
تصـويـر گـويـاي غـم و دردم دوباره
آواره ام حـال غـريـبـي دارم آخـر
اين دست خالي شد ره آوردم دوباره
در امتداد سرد شب هاي سياهـم
مـاننـد آدم هـاي ولـگـردم دوباره
دور تسلسل ميزنم هي مثل ساعت
بي مقصد و مقصود ميگردم دوباره
سرسبز بودم در هواي عشق و حالا
در معرض خشكيدنم، زردم دوباره
آخر چه خيري ديدم از دنياي بي عشق ؟
آخر چرا با عشق بد كردم دوباره ؟
دلخسته ام، تنهام، دستم را بگير عشق
بايـد به آغـوش تـو بـرگـردم دوباره
محمد رحيمي
تو
تو بخارا و سمرقند مني
دل زمن برده و دلبند مني
گاه مي بيني اگر ميخندم
تو به روي لب و لبخند مني
كاش ميشد كه تو را فتح كنم
تو رفيعي، تو دماوند مني
من تو را ميكنم آويزه ي گوش
كه گهر بار ترين پند مني
دو قدم مانده به باران از تو
تو شگفت آوري، اسفند مني
همه گفتند بسي ناگفته...
هرچه گفتند و نگفتند مني
تو مي آيي و غزل در دستت
تو كه دلرحم و همانند مني
از تو من دست نخواهم برداشت
تو از اسرار خداوند مني
***
بوي حافظ به غزل خواهي داد
تو بخارا و سمرقند مني
حسن احرامي
نظرات شما عزیزان:
|